گردنبند نقره دست ساز با عقیق به رنگ کبود همراه با حکاکی متن خاص مشتری
متن مورد نظر قابل تغییر می باشد
این نیز بگذرد مثلی است که به اشاره به فانی بودن دنیا دارد و بر این دلالت میکند که همه شرایط چه خوب و چه بد همگی موقت هستند.
گر بد کند زمانه تونیکو خصال باش
بگذشت از این بسی به سر این نیز بگذرد
تمامی کارت های عضو شتاب
(ویرایش با ماژول اعتمادسازی مشتری)
(ویرایش با ماژول اعتمادسازی مشتری)
(ویرایش با ماژول اعتمادسازی مشتری)
در مورد این متن جناب سنایی شعری دارند با این متن
سنایی غزنوی (غزلیات)/ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد | و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد | |
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو | گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد | |
گر هست بی گناه دل زار مستمند | در محنت و بلای تو این نیز بگذرد | |
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو | گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد | |
گر دوری از هوای من و هست روز و شب | جای دگر هوای تو این نیز بگذرد | |
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو | اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد | |
گر سير گشتی از من و خواهی که نگذرم | گرد در سرای تو این نیز بگذرد |
این نیز بگذرد
پادشاهي حكيم شهرش را فرا خواند و از او خواست كه جمله اي براي او بنويسد كه در همه ي لحظات آرامش بخش و تسلاي روح و جانش باشد. حكيم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته اي را درون انگشتر پادشاه قرار داد وبا او شرط كرد فقط زماني آن را باز كند كه احساس كرد به آن نياز مند است. چندي بعد جنگي ميان آن شهر و شهر همسايه در گرفت. جنگي سخت كه بايد به دشواري از پس آن بر مي آمدند متأسفانه جنگ رو به شكست مي رفت و پادشاه خسته و درمانده بالاي تپه اي به دام افتاد و در اوج نا اميدي به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و ديد كه در آن نوشته است
اين نيز بگذرد
با خواندن اين جمله جان تازه اي گرفت و با تمام وجود به نبرد ادامه داد و سربلند و پيروز از جنگ بيرون آمد زمان بازگشت به شهرش مردم جشني برايش برپا كردند و او را غرق در شادي و سرور كردند. پادشاه در پوست خود نمي گنجيد و در همين حال احساس بزرگي و غرور او را فرا گرفته بود. باز به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و بار ديگر اين جمله را ديد:
اين نيز بگذرد
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می گوید: فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه ی حمامی را از نزدیک نظاره کن. دو شب این خواب را دید و توجه نکرد.
ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد. دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله ی دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است. به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و...
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
یک سال گذشت. برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها پول می گیرد. مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
دو سال بعد هم خواب دید، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید! وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست، در بازار تیمچه ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟
چندی که گذشت این بار بزرگ مرد داستان ما، خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آن جا نبود. مردم گفتند: پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند. کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد. جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می بینم.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟
ولی مرد داستان ما در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است! ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد؛ مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد!
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد |
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد |
گر ناملایمی به تو کرد از قضا |
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد |
از این یمین شعر بسیار زیبا و پر معنی سروده شده که جا دارد در این مقاله به آن اشاره کرد.
ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد
دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تونیکو خصال باش
بگذشت از این بسی به سر این نیز بگذرد
ور دور روزگار نه بر وفق رای توست
اندوه مخور که بی خبر این نیز بگذرد
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت از این بسی بتر این نیز بگذرد
منت خدای را که شب دیر پای غم
افتاد با دم سحر این نیز بگذرد
ابن یمین ز موج حوادث مترس از آنک
هر چند هست با خطر این نیز بگذرد
تشویش خاطر است ولی شکر چون نکرد
ایزد قضا جز این قدر این نیز بگذرد
این نیز بگذرد از کیست
این نیز بگذرد سنایی غزنوی
این نیز بگذرد یعنی چه
مشخصات فنی
مدعی نیستیم بهترینیم بلکه مفتخریم بهترینها ما را برگزیده اند
درج ویدئو محصول